گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل، دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟ گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود، جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست، دوست!
« معینی کرمانشاهی »
درباره این سایت